بنیاد علاءالدین:«فیلم مستند و تاریخی "شوآ" ساختۀ نویسنده و روشنفکر معروف فرانسوی کلودلانزمن از طریق شبکه های تلویزیونی ماهواره ای ایرانی و با زیرنویس فارسی به سوی ایران پخش می شود. فیلم "شوآ" روایتی است در ٩ برنامۀ یک ساعته دربارۀ قتل عام شش میلیون یهودی اروپایی به دست آلمان نازی که بیش از سیسال پیش تهیه و تاکنون به دست کم بیست زبان ترجمه و در سرتاسر جهان عرضه و پخش شده است. ترجمۀ جدید این فیلم به زبان های عربی، فارسی و ترکی اقدام جدیدی است که توسط "طرح علاءالدین" صورت گرفته و با پشتیبانی"یونسکو" به طور همزمان در ایران، افغانستان، ترکیه و کشورهای عربی منطقه عرضه می شود. "طرح علاءالدین" کتابخانۀ اینترنتی است به زبان های فارسی وعربی که در آن برای اولین بار اسناد تاریخی مربوط به قتل عام یهودیان درجریان جنگ دوم جهانی به طور رایگان در اختیار علاقمندان قرار می گیرد وهدفش ترغیب گفتگو میان فرهنگ ها و ادیان و از جمله میان مسلمانان ویهودیان است. کلود لانزمن، سازندۀ فیلم در مصاحبه با آسوشیتدپرس گفته است: "درست است که "شوآ" اتفاقی است که برای یهودیان افتاده، اما، می توانگفت اتفاقی است که در عین حال برای بشریت رخ داده است." لانزمن در ادامه افزوده است : "من از دیدن فیلم های ایرانی گاه اشک از چشمانم سرازیر میشود، دلیلی نمی بینم که بینندۀ ایرانی نیز از دیدن فیلم "شوآ" متاثرنشود." فیلم "شوآ" برای اولین بار در سال ١٩٨٥ به نمایش درآمد و ساختن آن١١ سال به درازا کشید. "شوآ" مستندی تاریخی، شاهکاری هنری و منحصر بفرداست که بر اساس شهادت نجات یافتگان اردوگاههای آلمان فاشیست و برخی ازنگهبانان و مسئولان این اردوگاهها ساخته شده است. "شوآ" روایت رنج وصف ناپذیر مردمی است که رنج ها و محنت های دیگر ملت های روی زمین را یادآورمی شود و نوعی حس همبستگی، نوعدوستی و اتحاد را میان همۀ مظلومان....
Thief روزگاری را روایت میکند که سایهها در سیاهیِ شهر محو شدهاند...
سری Thief را بسیاری از طرفداران مخفیکاری میشناسند. نخستین بار در سال 1998 بر روی پلتفورم PC منتشر شد و پس از موفقیتهای گوناگون، دو نسخهی دیگر از آن در سالهای 2000 و 2004 روانهی بازار شد. تا اینکه شمارهی چهارم در سال 2009 به صورت غیررسمی معرفی شد و تاکنون وقت بسیاری را به مراحل
یکی از نکات جالب توجه درباره جیسون استاتم ( بازیگر نقش اصلی این فیلم ) این است که علاوه بر اینکه سالهاست به عنوان یک بازیگر اکشن پذیرفته شده و خودش هم بدش نمی آید در این قالب باقی بماند، پوستر فیلمهایش هم در این چند سال اخیر به شدت یکنواخت شده و به شدت فریاد می زند که قرار است با چه فیلمی روبرو شویم
! پوستر فیلمهایی که استاتم در آنها ایفای نقش کرده معمولاً به این صورت است که او خودش در مرکز تصویر قرار می گیرد و با اسلحه یا هر چیز دیگر از تماشاگرش طلبکار است ! ( البته فیلم « به درد نخورها » از این قاعده مستثنی هست ). « ایمن / Safe » جدیدترین فیلم جیسون استاتم هست که به مانند سُنت چند سال اخیر ، یکسره روندی اکشن وار را طی می کند و پوستر آشنایی هم برایش در نظر گرفته اند که قبل از تماشای فیلم همه چیز را لو می دهد! لوک رایت ( جیسون استاتم ) یک مبارز سابق هنرهای رزمی مختلط است که خانواده اش توسط اعضای مافیای روسیه به صورت دلخراشی به قتل رسیده. لوک که با از دست دادن خانواده اش زندگی برایش نافهوم شده، حالا بی هدف در خیابان های نیویورک پرسه می زند و هیچکس هم سراغی از او نمی گیرد. اما در یکی از همین روزها او با دختری 12 ساله که به شدت از چندین نفر گنگستر ترسیده برخورد می کند. ظاهراً این گنگسترها قصد دارند تا این دختر را بربایند و برای هدف نامعلومی از او استفاده کنند اما لوک وارد معرکه می شود و موفق می شود تا این مزدورها را از محوطه دور کند. وی بعد از مدتی صحبت با دختربچه متوجه می شود که او در اصل یک نابغه ریاضی است که کدهای بسیار سری را در ذهن خود نگه داشته و به همین جهت مافیای روسیه و تعدای از اعضای فاسد پلیس
کمپانی مارول و داستان قهرمان های رنگارنگش سالهاست که میهمان خانه های مردم هست بطوریکه تقریباً امکان ندارد کسی را در جهان بیابید که نامی از قهرمان های
این کمپانی نشنیده باشد. این قهرمان ها با دلاوری ها و قدرت هایی که در
کتابهایشان از آنها نام برده شده، می توانند هر دشمنی را از پای درآورند و جهان را از شر بدی ها خلاص کنند. به اعتقاد بسیاری از
کارشناسان و صاحبان قلم، به دلیل آنکه تاریخ کشور آمریکا فاقد قهرمان واقعی بوده ( کسی که بتوان او را قهرمان ملی توصیف کرد) ، تصمیم بر این گرفته شد تا چنین قهرمان تخیلی به مردم معرفی شوند و چنان بر روی آنها تبلیغ شود تا روزی تبدیل به یکی از اجزای لاینفک زندگی مردم آمریکا شود که باید گفت در این راه کاملاً هم موفق بوده اند. امروز بعد از گذشت بیش از نیم قرن از پیدایش این قهرمان ها شاهد هستیم که فرهنگ قهرمان پروری به خوبی در جامعه آمریکا نهادینه شده و بیشتر مردم این کشور کماکان علاقه مند هستند تا شنل بر تن کنند و به نجات دنیا بشتابند!
اما در دهه ی نخست قرن بیست و یکم بود که شاهد ورود پر قدرت قهرمانان کتابهای کمیک مصور بر پرده سینماها بودیم. مرد عنکبوتی، سوپرمن و بتمن از جمله شخصیت هایی بودند که ورودشان بر پرده سینماها موفقیت آمیز بود و تهیه کنندگان هم با سود فراوانی که از فروش این فیلمها بدست آورده بودند، با مارول به مذاکره پرداختند تا بتوانند امتیاز شخصیت های دیگر این کمپانی را برای تبدیل به نسخه سینمایی خریداری کنند. اما بین یکی از مهمترین شخصیت هایی که گمانه زنی ها درباره محبوبیت آن هر روز بیشتر می شد، تونی استارک یا همان مرد آهنی بود. این شخصیت از آن جهت که نسبت به اَبَر قهرمانان دیگر ، اندکی ناشناخته تر بود ( مخصوصاً برای مردم دیگر نقاط جهان)، مارول مردد بود تا امتیاز ساخت فیلم از روی این شخصیت را صادر کند اما در نهایت با مذاکرات فراوانی که انجام شد بالاخره مارول کوتاه آمد و فیلم « مرد آهنی/ Iron Man » ساخته و روانه سینماها شد و استقبال بسیار خوبی هم از آن بعمل آمد. این استقبال خوب سبب شد تا تهیه کنندگان به این فکر بیفتند که گروه " انتقام جویان " که شامل تعدادی از قهرمانان می شود را با هم در یک فیلم گرد هم آورند. اما این پیشنهاد با مخالفت مارول مواجه شد چراکه آنها معتقد بودند به جز مرد آهنی و هالک ، دیگر قهرمان ها هنوز برای مخاطبان سینما به درستی معرفی نشده و بهتر هست که ابتدا برای هرکدام از آنها فیلمی جداگانه ساخته شود و بعد از آشنا شدن تماشاگران با آنها و همچنین بازخورد فیلمهایشان، این گروه را در یک فیلم دور یکدیگر جمع کرد و همینطور هم شد. در سالهای گذشته و به فاصله کوتاهی از یکدیگر ، شخصیت هایی نظیر کاپیتان آمریکاو ثور به سرعت وارد سینماها شده و صاحب فیلمی اختصاصی برای خود شدند؛ در این بین قهرمانان کوچکتری نظیر " بیوه سیاه پوش " هم در قسمت دوم « مرد آهنی » به اختصار معرفی شد تا ذهنیت تماشاگر برای تماشای فیلم « انتقام جویان/ The Avengers » کاملاً آماده شود.حالا بعد از گذشت 7 سال از اولین
در سال 2009 ، پیتر جکسون با همراهی کمپانی تری استار، تصمیم گرفتند تا تهیه کنندگی فیلمی تخیلی را برعهده بگیرند که کارگردانش ، فیلمسازی کاملاً بی تجربه به نام نیل بلومکمپ بود و تنها سابقه ساخت چند فیلم کوتاه را در کارنامه هنری اش داشت. اما با اینحال پروژه « منطقه 9 » با بودجه 30 میلیون در اختیار نیل بلومکمپ قرار گرفت و وی توانست « منطقه 9 » را تبدیل به یکی از بهترین آثار تخیلی تاریخ سینما مبدل کند که 4 کاندیداتوری اسکار را هم برایش به ارمغان آورد. نکته جالب در مورد موفقیت « منطقه 9 » این بود که محدود به فروش عالی 115 میلیون دلاری اش نمی شد، بلکه این فیلم توانسته بود نظر مساعد اکثر منتقدان را به همراه داشته باشد که چنین اتفاقی کمتر درباره یک اثر تخیلی و نسبتاً فانتزی، افتاده بود. حال پس از 3 سال از موفقیت عظیم « منطقه 9 » ، نیل بلومکمپ بار دیگر با یک اثر تخیلی دیگر با نام « ایلیزیوم ( در فارسی « بهشت » هم نامیده می شود.) به سینماها بازگشته که این یکی با بودجه ای 120 میلیون دلاری ساخته شده و یک بلاک باستر محسوب می شود.
داستان ایلیزیوم، در سال 2154 اتفاق می افتاد. در این دوران محل زندگی انسانها به دو دسته تقسیم بندی شده است. گروه اول افرادی هستند که در منطقه ای خارج از جو کره زمین به نام " ایلیزیوم / Elysium » ساکن هستند. این افراد رفاه و امنیت فوق العاده ای دارند و اغلب هم بیماری هایشان در کسری از ثانیه درمان می شود. اما گروه دوم ساکنان طبقه ضعیف اجتماع هستند که در سیاره زمین ویران شده زندگی میکنند و امنیت و رفاهی ندارند.
مکس ( مکسول پری کاتن ) پسربچه یتیمی هست که در کره زمین زندگی میکند و در دنیای کودکانه خود، به دختری به نام فری ( ولنتینا جیرون ) قول می دهد که روزی او را به ایلیزیوم ببرد تا مشکلاتشان به انتها برسد. سالها می گذرد و حالا مکس فردی جوان ( با بازی مت دیمون) است که در کره زمین در کارخانه ربات سازی مشغول به کار است. مکس که زمانی خلافکار بوده، در حال حاضر اصلاً علاقه ای به کار و زندگی اش ندارد و در نهایت براساس یک اتفاق در معرض امواج کشنده ای قرار میگیرد که زندگی او را در آستانه مرگ تا 5 روز آینده پیش می برد. مکس برای درمان نیاز هست تا به ایلیزیوم برود اما وزیر ایلیزیوم به نام دلاکورت ( جودی فاستر ) به شدت مخالف ورود زمینی ها به این سیاره هست و در حال تدوین قانونی برای لغو همیشگی سفر افراد ساکن زمین به ایلیزیوم است. با اینحال مکس توسط افرادی مامور می شود تا این نا عدالتی را برطرف کند و...
« ایلیزیوم » در نگاه اول مشابه بسیاری از آثار شاخص سینمای هالیوود در ژانر تخیلی است. آثاری که که اغلب آنها با الگوبرداری از « متروپلیس » دهه ی 20 میلادی ساخته شده اند و « ایلیزیوم » هم از این بابت تا حدود زیادی وام دار این اثر جذاب بوده است. آخرین فیلمی که با حال و هوایی " متروپلیسی " تا پیش از « ایلیزیوم » به اکران در آمده بود ، فیلم « سر وقت / In Time » با بازی جاستین تیمبرلک بود که البته با حال و هوایی متروپلیسی آغاز می شد و در نهایت روندی " رابین هودی " به خود می گرفت!
بوتیک: بازی اش در بوتیک خوب بود و می توانست بهتر هم باشد نقشش کوتاه بود ولی تاثیر گذار بود
اما در فیلم بوتیک دیده نشد
روز سوم: بازی اش بسیار عالی و خوب بود و حامد بهداد هم خودش می گوید بهترین آثار سینمایی ام روز سوم است
بازی اش در روز سوم بسیار متفاوت و خیلی فرق دارد با بقیه نقش هایش
برای این فیلم باید سیمرغ بلورین را به حامد بهداد می دادن چون حقش بود . معمولا در جشنواره فیلم فجر اصلا خوب داوری نمی کنند و همیشه حق حامد بهداد را خوردن
Download New Music Arash Rostami Khodamo Gom Mikonam
ترانه سرا: آرش رستمی | ملودی: بهنام صفوی | تنظیم: بهروز علیاری
آلبوم جدید یک دقیقه سکوت آرش رستمی منتشر شده
گاهي به دلايل موفقيت «دودكش» و نكتهاي كه مورد غفلت واقع شده است زولبياي شيرين «دودكش» ميتوانست جاي قهوه تلخ «مادرانه» را در سفره افطار بگيرد گروه فرهنگي: طولاني شدن روزهاي روزهداري در تابستان و زمان كمي كه بعد از افطار تا نيمه شب باقي ميماند باعث شده است كه فقط سه شبكه تلويزيوني براي اين ماه مبارك سريال مناسبتي روي آنتن ببرند. اما تغيير ساعت افطار اگر در تعداد سريالها تاثير بگذارد، بعيد است سهمش در ميزان ديده شدن سريالها تغييري كند. به گزارش رجانيوز، در واقع موعد افطار هر ساعتي كه باشد، مجموعه پخش شده بعد از آن بيشترين اقبال را براي ديده شدن دارد. دليل اين امر هم واضح و مشخص است. جمع بودن خانواده دور سفره افطار و غالبا روشن بودن تلويزيون براي شنيدن بانگ اذان يكي از اين دلايل است. اهميت اين موضوع بدان حد است كه سال گذشته شايع شده بود مديران رسانه ملي تعمداً زمان پخش يكي از سريالهاي ضعيف ولي پرخرج خود را انداخته بودند به نزديكيهاي نيمه شب تا كمتر ديده شود و كمتر مورد نقد قرار بگيرد. غرض از گفتن اين مقدمه آن بود كه متوجه باشيم وقتي يكي از سريالهاي ماه رمضان علي رغم بيبهرهبودن از امتياز پخش در هنگام افطار ميتواند نزد مخاطبان مقبول بيفتد و نظر آنها را جلب كند، حتماً راه سختتري را پشت سر گذاشته است. مجموعه تلويزيوني «دودكش» از اين مسير عبور كرده است. اين مجموعه علي رغم اينكه ساعاتي بعد از موعد افطار پخش ميشود ولي توانسته است به دل مخاطبان بنشيند و خلاف رقيب افطاري خود كه با قصه تلخ و غير واقعياش شيريني خرما و زولبيا را خنثي ميكرد، ذائقه مردم را شيرين كند. اما دليل موفقيت دودكش چيست؟ آيا صرف طنز بودن آن است كه اگر اينچنين بود «خروس» هم بايد خوش ميدرخشيد؟ دودكش را ميتوان در دسته سريالهايي چون «پايتخت» قرار داد. پايتخت هم فقط بخاطر درونمايه طنزش به موفقيت دست پيد
از تماشاي «من نفرت انگيز» در سال 2010 بي اندازه لذت بردم، به همين دليل با وسواس زيادي به سراغ نسخه دوم اين فيلم رفتم. «من نفرت انگيز» داستاني کمدي، شيرين و بي عيب و نقص را درباره فردي به نام گرو با صداي استيو کارل نقل مي کند. پدر شدن گرو باعث دور شدن او از دنياي تبهکاري مي شود. فيلم در نقطه اي تمام مي شود که هيچ پرسشي بي پاسخي در ذهن بيننده باقي نمي ماند. بعد از اتمام فيلم بينندگاني همچون من غزل خداحافظي را براي گرو و سازندگانش خوانده بودند. اما مديران کمپاني يونيورسال که تنها 251 ميليون دلار از فروش «من نفرت انگيز» در داخل آمريکا به دست آورده بودند، رويايي ديگر در سر داشتند؛ بنابراين تصميم گرفتند دنباله اين انيميشن پرفروش را در تابستان 2013 راهي گيشه ها کنند.
«من نفرت انگيز 2» همان قدر که سرگرم کننده است، غيرضروري هم است. مشکل من هم دقيقاً همين است، نمي دانم اين فيلم لايق 5/2 ستاره است يا 3 ستاره. از نگاه منفي، شخصاً از تماشاي بازگشت قهرماني که از شخصيت اصليش در نسخه اول دور شده خرسند ني